• وبلاگ : باورهاي استوار
  • يادداشت : سیمای عشق
  • نظرات : 11 خصوصي ، 63 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     

    سلام دوست عزيز ممنون از حضور سبزت از اينكه منو همراهي ميكني واقعا خوشحالم وبلاگ شما هم زيبايي خودش رو داره ومطالبش شيرينه

    باز هم تشكر ميكنم

    حق يارت

    سلام
    عيدتون مبارك
    آخرين قلمرو تنهايي آنجايي است که هيچ چيز را شايسته ي عشق و فداکاري نتوان يافت .
    چون ميزبان نازنين همه ي در هاي گشايش را بست
    آرام گير كه او تو را تنها براي خود خواسته است .
    قلمتون پر توان باد

    متافيزيک وماترياليسم(بخش دوم/خط اصلي بحث)خدايي وجود دارد

    اسارت ذهن تو را پژمرده مي کند .

    ذهن تو را شبيه خود مي کند .

    اگر ذهن خسته تو به تو مي گو يد خسته اي

    ساختار بدن تو سلسله اعصاب تو و همه عضله هايت گفته ذهن خسته تو را مي پذيرد.

    بنابراين تو نيز خود احساس خستگي مي کني .اگر ذهن تو علاقه و اشتياق نشان دهد

    بي آنکه احساس خستگي کني

    کار مي کني و کار مي کني

    بدن ما به شدت تحت تاثير شرايط ذهني و عاطفي ماست .

    اين ذهنيت ماست که شرايط بدني ما را تعيين مي کند.

    دلمردگي زندگي ما را مي کشد.

    آدم دلمرده اصلا زندگي نمي کند .

    آري در زندگي درد و رنج هست.

    اما درد ورنج هرگز نمي توانند بر شور سرمستي انسان چيره شوند.

    شرايط بيروني هيچ سلطه اي بر دل ما ندارند.

    دل ما تابع شرايط دروني ماست.

    اديسون در کارگاه خويش ساعت هاي متوالي کار مي کرد

    شب که به خانه مي آمد روي نيمکت دراز مي کشيد و همچون کودکي آرام به خواب مي رفت.

    خوابي بي تشويش.

    او سه يا چهار ساعت مي خوابيد.

    آنگاه بيدار مي شد.

    با نشاط و پر انرژي و آماده ي کار

    او فرزند طبيعت بود

    يعني هماهنگ با طبيعت و خدا.

    اديسون در زمينه هاي مختلف کار مي کرد .

    او ارباب وجود خويش بود .

    سلام دوست عزيز

    ممنونم از حضور مكررتون در وبم بسيار خوشحالم ميكنيد موفق و مويد باشيد

    يا حق

    [گل]با سلام و آرزوي سلامتي.شادي و خوشبختي شما .اميدوارم هميشه بهروز باشي .
    با عث افتخاره كه وبلاگم لينك شما بشه من هم با اجازه اين كار را مي كنم

    سلام آقاي فرامرزي

    بسيار شعر زيبايي بود ممنون از لطفتون

    فكر كنم هدف شما از درست كردن اين وبلاگ بيشتر گسترش فعاليت كاريتان باشد كه البته بيشتر سودش به ما ميرسه اينطور نيست؟ بازم بهتان سر مي زنم اميدوارم همواره موفق باشيد

    سلام دوست عزيز

    من لينك وبلاگ رو در قسمت پيوندهاي وبلاگم قرار دادم بسيار خوشحال ميشم شما هم اين كار رو انجام بديد .سپاسگذارم يا حق

    سلام.

    هنوز كه به روز نشدي ؟ جه قدر دير آپ مي كني ؟؟؟

    من آپم

    سلام
    ممنون از حضور و شعر قشنگ تون
    باز منتظر شما هستم .
    يا علي
    تنها راه غلبه بر ترس روبرو شدن با آن است. ما غالبا به طرف حوادثي کشيده مي شويم که از رويارو شدن با آنها وحشت داريم.بنابراين اگر از تنهايي بترسيد تنهايي را براي خود به ارمغان مي آوريد. اگر از بدهکار بودن بترسيد به احتمال زياد با تمام زير و بم آن آشنا خواهيد شد. اگر از دستپاچگي و پريشان حالي واهمه داشته باشيد همان را تجربه خواهيدکرد. اين، روش زندگي براي تشويق ما انسانها به رشد کردن است. آندرو متيوز......سلام.اميدوارم حالتون خوب باشه و روزگار به كامتون.درپناه حق باشيد

    هوالاول هوالاخر
    عزيزترين مهربانم سلام

    چقدر دلم برايت و براي نوشتن برايت تنگ شده

    ما گدايانت ميگوييم:

    دل به دل راه دارد!
    ...

    مولاي من!

    الهي!

    کودک گدايت تاکنون مي‌انديشيد چه بخواهد

    که شايسته خواستن باشد

    اکنون که دريافته است

    استاد نازنينش ميگويد

    «به دست نيايد

    و از دست نرود

    چرا که بر دست است»

    وه چه زيبا! وه چه شگفت!

    خداي من? عزيزترينم!

    چه سان شکرت گويم

    که والاترين دعاهاي ما را

    پيش از آنكه بخواهيم و حتي پيش از آنکه بدانيم كه چه بخواهيم

    اجابتي ازلي و ابدي کرده‌اي

    ...

    ولي خداي من

    همچنان که بر موسي ـ که سلامت براو باد ـ فرموده‌اي

    فقير تو حتي نمک طعامش را

    و علف گوسفندانش را از تو ميخواهد

    ...

    از تو صميمانه سپاسگزارم که

    شادي و غم و وصل و هجران را

    هدايايي گرانقدر قراردادي که به شکرانه‌اش

    تو را بخوانيم و تو را بخوانيم و تو را بخوانيم

    به هر زبان و به هر بهانه

    ...

    خدايا از اينکه اين لحظه را و اين دم را نيز

    از سر مهرباني و کرمت آنچنان متبرک و معطر کردي

    که به دعا با تو سخن گويم

    و خواندي‌ام‌ که بخوانمت شکرت ميکنم

    شکري و چه شکري ? شکراً شکرا

    ...

    گرچه آموخته‌اي‌ام که

    اين خود? تو هستي يا الله که خود را ميخواني و ميطلبي

    اي طالب و اي مطلوب

    اي عاشق و اي معشوق

    اي اول و اي آخر

    و اي ظاهر و اي باطن

    و جز تو در ميان نه

    با سلام دوست عزيز.ممنونم كه دوباره به وبم اومدي من نميدونم وبلاگ شما رو با چه نامي لينك كردم تا آدرسش رو تغيير بدم لطف كنيد و نام قبلي وب رو برام بگيد تا آدرسش رو تغيير بدم .متشكرم يا حق

    شرمنده اگه دير سر زدم مسافرت بودم راستي شما در زمينه ازدواج هم مشاوره ميکنيد؟!
    دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس دوباره عشق دوباره هوي دوباره هوس دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار دوباره باغ من و فصل تو نسيم نفس دوباره باد بهاري - همان نه گرم و نه سرد دوباره آن وزش ميخوش آن نسيم ملس دوباره مزمزه اي از شراب کهنه ي عشق دوباره جامي از آن تند تلخواره ي گس دوباره همسفري با تو تا حوالي وصل دوباره طنطنه ي کاروان طنين جرس نگويمت که بياميز با من اما ‏ ، آه بعيد تر منشين از حدود زمزمه رس که با تو حرف نگفته بسي به دل دارم که يا بسامدش اين عمرها نيايد بس کبوترم به تکاپوي شاخه اي زيتون قياس من نه به سيمرغ مي رسد نه مگس براي ياختن آن به راه آزادي است اگر نکوفته ام سر به ميله هاي قفس سلام دوست عزيز ممنون که به کوچه شهر دلم پا گذاشتي راستي بازم بيا به روزم

    سلام

    به روزم....

    براي با خبر شدن از به روز رساني وبلاگ در خبرنامه عضو شويد.

    يا حق

     <      1   2   3   4   5      >