مايلم روزي که ميميرم مرا در تابوت سياهي بگذارند تا همه بدانند در تاريکي به سر مي برده ام دستهايم را از تابوت بيرون بگذارند تا همه بدانند به آنچه مي خواستم نرسيدم چشمهايم را باز بگذارند تا همه بدانند چشم انتظار از دنيا رفته ام روي قبرم تکه يخي بگذارند تا مثل باران برايم اشک ريزد و روي سنگ قبرم چيزي ننويسند تا همه فراموشم کنند