تملق تزویر تعصب تقلب تحجر تکبر تساهل تمارض و ... ناشی از بی بصیرتی دینی است. نظر شما چست ؟ وجودت ای پدر الگوی دریاست به هر جا یاد و نامت در دل ماست اگر چه خانه ات پر غصه اما همیشه از نگاهت عشق پیداست دوبیتی محمد فرامرزی یادش بخیر بابا بزرگ مهربون مادر بزرگ هم زبون روزی که رفتین به سفر دلم شده بی باغبون یادش بخیر اون قدیما پس کوچه های بی نشون شب می نشستیم تو حیاط با خاطرات این و اون کاشکی بدونین که چقدر دلم گرفته واسه تون شما رو من دست می دارم اندازه ی یه کهکشون با رفتن شما شده حیاط مون بی سایبون هرگز نمی ره تا ابد از دل هیشگی یادتون ترانه سرا؛محمد فرامرزی بابادی تقدیم به کسی که استوار ایستادمقابل باورهای غلط تو چون آلاله ی فصل بهاری نوای قمری وصوت هزاری تو سروعاشق بستان عشقی حدیث لحظه های انتظاری فکر مثبت به ما قدرت انجام را می دهد که هرگز تصور نکرده ایم "بدون شک هرگاه ظرفیت ها و تواناییهای خود را شناختیم برای آنها ارزش قایل می شویم واز آنها به عنوان ابزاری برای رسیدن اهداف متعالی خود استفاده خواهیم کرد.برای لذت بردن از زیستن می بایست تصویری زیبا و شفاف از تابلو های هزار رنگ زندگی در ذهن خود ترسیم کنیم وخود را شایسته ی این بدانیم که می توان به شکلی مطلوب زیست. بایدآنی باشیم که (خود) دوست می داریم(خود)ی که به آن ایمان واعتقاد داریم اگربتوانیم به تصویرذهنی مان افتخارکنیم به اعتماد به نفس خوا هیم رسید وبهترین نتایج را می گیریم " سخت ناراحت ودلسرد بودم و احساس ناتوانی وپوچی می کردم و این احساسات بدترین افسردگی ها و اضطرابهارا برایم ایجاد کرده بودو احساس طردشدگی داشتم و فکر می کردم خداوند مرا به خاطر اشتباهاتم ازخود رانده است .آنقدر درمانده شده بودم که حتی به (خود ) ناسزا می گفتم .خوشبختانه خیلی زود به (خود ) آمدم و شروع به بررسی گذشته ام کردم و سعی نمودم نکات مثبت (خود )را پیدا کنم و با توجه کردن به مشکلات دیگران بیش ازحد خودم را زیر ذره بین قرار ندهم .با نام نویسی در یک مؤسسه ی خیریه کمک به دیگران را فرا گرفتم.تجربه ای بسیار عالی بود.بعد از آن توجه بیشتری به تحصیلاتم نشان دادم برای پرورش استعداد های (خود) تلاش نمودم .بعد از مدتی متوجه شدم که این کارها باعث توجه بیشتر دیگران به من شده و احساس بیگانگی نمی کردم و روز به روز (خود ) را می یافتم چون ( خود خود) را نیز پیدا کرده و به درک تازه ای از خدا رسیدم وحضورش را مانند یک شخص احساس و باورکرده ونیزجایی برای خود درعالم او یافته بودم.( زانو زدم وبا صدای بلند با او از غصه هایم گفتم) تا این زمان هرگز این گونه دعا نکرده بودم آرامش خاصی تمام وجودم را فرا گرفته بودو درحالی گرمای شیرین یک عشق واقعی را احساس می کردم بودم .بعد ها باور کردم که بعد از یک دوره ی بازگشت و به خواست خدا به برکت رسیده ام. دیگر همه چیز برایم روشن شده بود ؛تمام دنیا و (خود) درمقابلم رنگ تازه ای داشت گویی برای اولین بار بود که درختها؛گلها؛ آدمها و … را می دیدم .همان طورکه اکنون بینشی دیگراز زندگی دارم و این تجربه ی شیرین زندگی ام را متحول ساخت. آنقدر شگفت انگیز و روحانی بود که هیچگاه فراموش نمی کنم بگویم به غیراز شفای روحی ؛ شفای جسمی نیز پیدا کردم .تا قبل از آن از چند مشکل جسمی رنج می بردم گاه آنقدر درد می کشیدم که مجبور بودم مسکن های قوی بخورم به همن دلیل گاهی اوقات بی حال و خواب آلود بودم اما بعد از تحولی که در من به وجود آمد مشکلاتم کم کم ناپدید شدند و نیز دست به یک تصفیه ی بزرگ زدم تا آنجایی که می توانم نکات مثبتم را نگاه دارم و بدینی ها را از ذهنم دور بریزم. اکنون به طور کامل احساس رضایت دارم وحتی درکوران اضطراب ها و بحران ها ؛ در باورم احساس شهامت می کنم واین شهامت مرا به شگفتی وا می دارد که ترس جای خود را به باور و امید و انگیزه و … داده همچنین می دانم خداوند مهربان مرا بسیار دوست دارد و حامی ام در هر کجا است این تولد دوباه را او برایم ایجاد کرده و روحم را از بحران نجات داده و صفحه ی پرشوری در زندگی روی چشمانم گشوده است.اکنون بر این باورم که می توانم درحد توانم هر کجا و هر زمان برای همه کسانی که نیاز به کمک داشته باشند مفید واقع شوم و در آخر می گویم که: دنیا نسزد از او مشوش بودن از سوز غمش دمی در آتش بودن نویسنده : محمد فرامرزی همصدا واسه همیشه آدما ؛از غصه ها جدا بشیم از سرزمین خستگی بیرون بیاییم تا ابد آزاد و هم ترانه خون مثل کبوترا بشیم با هم بریم به شهر عشق لونه کنیم کنار هم تو اون هوای عاشقی تا هر کجا رها بشیم می گیم کسی اگه دلش تو شهر غم شده اسیر شعر؛محمد فرامرزی هر چند تداعی خاطرات برای کسی که تجربه دلم می خواد بگم با این همه خصوصیات خوب باز هم مشکلاتی دارم مثل مشکلات جسمی. امروز داستان زندگیش به گونه ای دیگر است . .در تلاش برای رهایی از این کره خاکی دست به سوی آسمانها گشوده تا مگر رمز پاره ای از مجهولات و دشواری های زندگی آینده را در کرات دیگر بجوید. امروز او در تکاپوی زندگی ،همچون موج ، لحظه ای آرام ندارد. او مظهر حرکت ؛ پویندگی و خودباوری است. زندگانیش بر حسب شرایط روزگارش به رنگ وحالتی بوده است اما با این همه ، انسان امروز از تبار انسان دیروز است ، موجودی که با مفاهیم لذت ، امیدواری راستی وکژی ، عدالت و ظلم ، تنعم و تنگدستی ، آزادی وحبس ، شکست و پیروزی به خوبی آشناست زیرا باور کرده که می توان همه چیز را از نو ساخت و می شود انسان بود که به خودباوری رسیده ؛ کافی است شما هم ذره ای خودتان را باور کنید همه ما کم وبیش درزندگی با کسانی برخورد کرده ایم که شکست در یک امتحان یا مسابقه را به منزل مرگ تمامی آمال و آرزو های خود می بینند وزندگی به یکباره برایشان به آخر میرسد افرادی که با ابتلا به یک سر ما خوردگی ساده در بستر می افتند وآنچنان رفتار می کنند که گویی با صعب العلاج ترین بیماری ها دست به گریبان شده اند وهیچ امیدی هم به بهبودی شان نیست اما در حقیقت با نگاه بهتر به اطراف می توان کسانی را دید که با وجود کوهی از مشکلات گوناگون با اتکا به قدرت اراده باور خویش ونیز انتخاب و شناخت هدفی بزرگ وارزشمند دست به کارهایی شگفت زده اندکه نه تنها برای فردی با شرایط آنان بلکه برای افراد عادی هم دور از دسترس به نظر می رسیده است بدین ترتیب چه بسا منشا تاثیرات شگرف در جامعه خود یا حتی کل جامعه بشری نیز شده اند بی تردید او یکی از آنهاست
نوای قمری و صوت هزاری
توسروعاشق بستان عشقی
حدیث لحظه های انتظاری
سرودم غصه ها از بی قراری
فرستادم برایش یادگاری
تمام بر گ برگ آن نوشتم
تو دردل های خوبان جای داری
نوای ما پر از اندوه و درد است
( هوا بس نا جوان مردانه سرد است)
امید همدلی می باید و نیست
تمام شهر ما خالی ز مرد است
فسون سـاز دل مفتون نیـامد
دریغا ماه روز افزون نیـامد
امیدم رفتـه تا بی بـاوری ها
صبوری بر دل مجنـون نیامد
تورا من چشم درراهـم ز هرسو
بر این بـاور که آیی یار مه رو
چنان نقشی زدی بر لوح این دل
که مهرت کرده برجان و دلم خو
شعر محمد فرامرزی
stablebeliefs.parsiblog.com
باور کنیم به آسانی می توان اثبات کرد که انگیزه های کنترل شده قادرند هیجانات را تغیر دهند و کسانی که هنگام معرفی خود احساس ناراحتی می کنند با انجام این سه کار ساده به طور همزمان می توانند اعتماد به نفس را جای گزین کمرویی کنند:اول اینکه دست فردی را که به سویشان دراز شده بگیریم وبه گرمی بفشاریم . دوم اینکه به طور مستقیم به شخص مقابل نگاه کنیم و سوم اینکه بگویند(( ازآشنایی با شما خوشوقتم)) و همچنین از این پنج سوال دستورالعمل برای پیشبرد امور خود مدد بگیرید: الف .اقدام ترس ترس را از بین می برد. ترس خود را مهار کنیم و سپس دست به اقدام موثر بزنید.انفعالی ـ ناتوانی در نشان دادن واکنش نسبت به یک وضعیت ـ ترس را قوت می بخشد واطمینان را از بین می برد .ب. شب وروز سعی کنیم که فقط افکار مثبت را دربانک حافظه خود بگذاریم . اجازه ندهیم افکار منفی و تحقیرآمیزتان تبدیل به هیولاهای ذهنی ماشوند.سعی کنید به یاد رویدادها وموقعیتهای نا خوشایند نیفتیم . پ. مردم را درست بشناسیم . به یاد داشته باشیم که وجوه اشتراک مردم خیلی بیشتر از وجوه اختلاف آنها است . داوریمان نسبت به افراد به دور از افراط وتفریط باشد . بدانیم که دیگران هم انسانهایی هستند مانند خود ما .در مورد زندگی و انسانهای پیرامونمان نگرش معقولی داشته باشیم . بسیاری از مردم سنگ بزرگ نشان می دهند ولی سنگ بزرگ علامت نزدن است . ت.کارهایی را انجام دهید که وجدانمان می گوید درست است . بدین ترتیب از پدید آمدن یک عقده گنا هکاری مسموم جلوگیری کنیم . درستکاری یک قانون بسیار عملی برای کسب موفقیت است .ث. بگذاریم همه چیز درباره ما گواهی دهند به اینکه : (( اعتماد به نفس دارم )) وقتی ایمان بیاوریم که که چیزی نا ممکن است فکرمان در پی دلایلی می گردد که این مطلب را اثبات کند ولی وقتی ایمان داشته باشیم ایمانی حقیقی که کاری شدنی است راههای انجام آن را می یابد . کلمه نا ممکن را از فرهنگ لغات خود خارج کنیم . نا ممکن واژه ویرانگری است . فکر ((این کار نشدنی است .)) زنجیره وار افکار منفی دیگری را در تأ یید خود تولید می کند .انسان های بزرگ گوش کردن را به انحصار خود در می آورند . انسانهای کوچک حرف زدن را به انحصارخود در می آورند. روزی چند بار با اندیشه های مثبت به خود دل وجرأت دهیم . یک برنامه تبلیغاتی با موضوع ((شناساندن ارزش هایم به خود )) ترتیب دهیم و درهمه ی موقعیتها فراموش نکنیم یک انسان طراز اول هستیم .نگرش فعال بودن . نگرش اهمیت دادن به دیگران . نگرش تقدم در ارا یه خدمات را در خود تقویت کنیم واین راهم بدانیم
مکن باور سخن های شنیده شنیده کی بود هرگز چو دیده
نویسنده محمد فرامرزی
stablebeliefs.parsiblog.com
ما هیچ وجهان هیچ وغم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ نا خوش بودن
همسایه های مهربون باید که همصدا بشیم
تو این زمون برای هم ؛دوستای باوفا بشیم
از این دو روز زندگی ارزش نداره بشکنی
حتی برا یه بار شده دشمن دشمنا بشیم
مجنون کنیم دلا مو نو ؛ تا دیگه غم خونه نیاد
با هم بریم به جنگ اون شهره ی شهر ما بشیم
همسایه ها اگه بخواین خوبی بیاد به خونه ها
باید دوباره همصدا ؛ مثال اون روزا بشیم
باید کنیم یه آرزو از این دل شکسته مون
با این دلای مهربون ، بیرون ز هر خطا بشیم
اونی که ما رو آفرید ،خوبی توی دلا گذاشت
ما هم به وقت هر سحر همخونه ی دعا بشیم
رو بشکنم مثل اونایی که کم می یارن و خودشون رو آخر راه می بینن و خودم و عواطف و
هیجاناتم روتخلیه کنم تا شاید کمی آروم بگیرم و تحمل داشته باشم آخه همیشه می گن
آدما توی هر کاری اگه تحمل و صبر نداشته باشن زود شکست می خورن و کنار می کشن
وباید هر طور که شده این بغضم و بشکنم بغضی که سال های سال توی گلوم بوجود اومده
باید شکسته می شد که نشد حالا چرا توی این همه مدت شکسته نشد نمی دونم یا اصلا نمی
تونستم ولی بهونه ای می خواست اما حالا می دونم دیگه واسه ی چی و برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
های ناخوشایند و مشکلات زیادی داشته خیلی عذاب آور و تلخه چون هر بار فکر اون روزایی که می کنه
دچار ترس و اضطراب می شه و نمی تونه زندگی کنه و همچنین تفکری باعث وسواس فکری و
وسواس فکری زمینه سازعملی می شه و فرد دچار بحران های روحی روان می شه که غیر قابل
درمانه ولی
من می خوام که از چیزی نترسم و هر حرفی که دارم بگم چون دیگه جایی توی روح و بدنم
نیست که سرکوبس کنم یا نگه اش دارم یا پالایشش کنم چون می دونم چند سال دیگه
مشکلاتم چند برابر می شه اون وقت شاید نتونم یا ........
مشکلاتی که چندین سال دارم با هاشون زندگی می کنم چون از وقتی با چرایی زندگی آشنا
شدم وبا هر چگونگی ای می ساختم دیگه عادت کرد ه بودم می خوام بگم کسی نیست که
داستان زندگی اون شبیه من باشه داستان باورها ی استواری که در تمامی دقایق زندگی
به کمکم می اومدن در سختی هایی که وجودم رو می گرفتن چون از همون روزی که به دنیا اومدم کلمه (( درد)) واژه غریبی
نبود بعد از چند ماه فهمیدند که معلول به متولد شدم هر چی پدر و ماد برام زحمت
کشیدن فایده ای نداشت و کار از کار گذشته بود خودم دیر فهمیدم چون بهم نگفته بودن ولی احساس می کردم برای
اینکه نمی تونستم کارهایی که بچه ها انجام میدن انجام بدم اما هیچ گاه دچار عقده
یا سر خور ده گی نمی شدم چون خدای مهربون همیشه یه جاهایی کمکم می کرد چیز هایی که
ازش می خواستم
بهم می داد مثل : پدر مادر دوستان عقیده و ایمان و هرچیزخوبی که فکرش رو بکنی همین باعث می شد
که آدم با اعتقادی بشم و بگم حتما دلیلی داشته که با این همه مشکلات بسازم و هیچ
گاه حسرت زندگی
دیگران رو نخورم چون اگه هر کسی که جای من بود خود کشی می کرد و همیشه این جمله
توی باور ذهنم بود که: به مشکل بگو که خدای بزرگی داری.
اما اینو می دونم خیلی زیاد حرف دارم
اون قدر که بتونم به اونایی که هیچ چیز رو باور ندارن باور کنن . اون قدر حرف دارم
که......... درسته
کسی نیست که حرفامو گوش بده چون حرفای من واقعیتی است از میان باورهای استواری که
درکش برای هرکسی سخت غیر قابل تصوره برای اینکه می خوام حرفایی که می زنم مثل بقیه
نباشه درسته کسی نیست ....... ولی
هنوز کسانی هستن که توی وجودشون احساس همدلی و کمک کردن رو باور دارن هنور کسانی هستن که ..............
کد قالب جدید قالب های پیچک |