هر چند تداعی خاطرات برای کسی که تجربه دلم می خواد بگم با این همه خصوصیات خوب باز هم مشکلاتی دارم مثل مشکلات جسمی.
رو بشکنم مثل اونایی که کم می یارن و خودشون رو آخر راه می بینن و خودم و عواطف و
هیجاناتم روتخلیه کنم تا شاید کمی آروم بگیرم و تحمل داشته باشم آخه همیشه می گن
آدما توی هر کاری اگه تحمل و صبر نداشته باشن زود شکست می خورن و کنار می کشن
وباید هر طور که شده این بغضم و بشکنم بغضی که سال های سال توی گلوم بوجود اومده
باید شکسته می شد که نشد حالا چرا توی این همه مدت شکسته نشد نمی دونم یا اصلا نمی
تونستم ولی بهونه ای می خواست اما حالا می دونم دیگه واسه ی چی و برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
های ناخوشایند و مشکلات زیادی داشته خیلی عذاب آور و تلخه چون هر بار فکر اون روزایی که می کنه
دچار ترس و اضطراب می شه و نمی تونه زندگی کنه و همچنین تفکری باعث وسواس فکری و
وسواس فکری زمینه سازعملی می شه و فرد دچار بحران های روحی روان می شه که غیر قابل
درمانه ولی
من می خوام که از چیزی نترسم و هر حرفی که دارم بگم چون دیگه جایی توی روح و بدنم
نیست که سرکوبس کنم یا نگه اش دارم یا پالایشش کنم چون می دونم چند سال دیگه
مشکلاتم چند برابر می شه اون وقت شاید نتونم یا ........
مشکلاتی که چندین سال دارم با هاشون زندگی می کنم چون از وقتی با چرایی زندگی آشنا
شدم وبا هر چگونگی ای می ساختم دیگه عادت کرد ه بودم می خوام بگم کسی نیست که
داستان زندگی اون شبیه من باشه داستان باورها ی استواری که در تمامی دقایق زندگی
به کمکم می اومدن در سختی هایی که وجودم رو می گرفتن چون از همون روزی که به دنیا اومدم کلمه (( درد)) واژه غریبی
نبود بعد از چند ماه فهمیدند که معلول به متولد شدم هر چی پدر و ماد برام زحمت
کشیدن فایده ای نداشت و کار از کار گذشته بود خودم دیر فهمیدم چون بهم نگفته بودن ولی احساس می کردم برای
اینکه نمی تونستم کارهایی که بچه ها انجام میدن انجام بدم اما هیچ گاه دچار عقده
یا سر خور ده گی نمی شدم چون خدای مهربون همیشه یه جاهایی کمکم می کرد چیز هایی که
ازش می خواستم
بهم می داد مثل : پدر مادر دوستان عقیده و ایمان و هرچیزخوبی که فکرش رو بکنی همین باعث می شد
که آدم با اعتقادی بشم و بگم حتما دلیلی داشته که با این همه مشکلات بسازم و هیچ
گاه حسرت زندگی
دیگران رو نخورم چون اگه هر کسی که جای من بود خود کشی می کرد و همیشه این جمله
توی باور ذهنم بود که: به مشکل بگو که خدای بزرگی داری.
اما اینو می دونم خیلی زیاد حرف دارم
اون قدر که بتونم به اونایی که هیچ چیز رو باور ندارن باور کنن . اون قدر حرف دارم
که......... درسته
کسی نیست که حرفامو گوش بده چون حرفای من واقعیتی است از میان باورهای استواری که
درکش برای هرکسی سخت غیر قابل تصوره برای اینکه می خوام حرفایی که می زنم مثل بقیه
نباشه درسته کسی نیست ....... ولی
هنوز کسانی هستن که توی وجودشون احساس همدلی و کمک کردن رو باور دارن هنور کسانی هستن که ..............
کد قالب جدید قالب های پیچک |